فرشتـــه کوچکمفرشتـــه کوچکم، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره

فرشــته کوچکم رونیــــا.

اندر احوالات 34 ماهگــــی فرشته کوچولو.

طلای خوشگلم این ماه بازم سرما خوردی و به زور شربت میخوری از بعد جریان پات هم که کلا از همه دکترا میترسی و از ترس دکتر نرفتن میگی دیگه سفته (سرفه) نمیکنم. رابطت با دوربین خوب شده و راحتتر ازت عکس میگیرم. خیلی خیلی ترسو شدی و باید با دکترت حتما صحبت کنم یعنی درواقع از وقتی اتاقتو جدا کردم این ترست داره روز به روز بیشتر میشه چه از تنهایی و چه از ارتفاع .حتی دیگه اصلا سرسره نمیری و تابتم سوار نمیشی و خیلی چیزای دیگه. کلی حرفای بامزه میزنی وهرچی میگیم رو عین یه ظبط ثبت میکنی و به جاش ازش استفاده میکنی .تو خونه کلی برای خودت میری تیپ میزنی و یه چیزی میزاری رو سرت و سوار اسبت میشی و تلویزیون و خاموش میکنی و میگی من دارم میرم مسافرت یا میرم سر کوچه ...
28 آذر 1394

برف یعنی عشق (:

اولین برف بازی امسال رو با مامان فریبا و بابایی رفتیم و حسابی خوش گذشت.شما حسابی بازی کردی و آدم برفی درست کردی و کلی هم دوسش داشتی و یه عالمه هم برف نوش جان کرید.       این گلوله هارو مامان فریبا برات درست میکرد که بزنی ب ما            مشغول خوردن برف            من و آدم برفی جونم                  چای میل میکنین با قند فراوون       ...
19 آذر 1394

حلیم پزون 94.

عشق کوچولوی مامان امسال هم مثل هرسال شب 28 صفر مراسم حلیم پزون که نذر مامانبزرگ خدابیامرز بود رو ادا کردیم.امسال شما حسابی با نی نی ها بازی کردی و بهت خوش گذشت اگه  پای اسباب بازی درمیون نباشه خوب با بچه ها کنار میای و حسابی سرگرم میشی .   خیلی خوشحال بودی که میخوای بری پیش مهتا.     تو ماشین خوابت برد و منم یه ساعت دور زدم با ماشین تا بیدار شی بعد بریم.     داری آدامس نعنایی میخوری قیافت اینجوری شده.       اینم طلا خانوم سر دیگ حلیم از اول تا امسال    سال اول که فینگیلی بودی.     سال دوم:   ...
18 آذر 1394

سکتــــه ناقص !!!!!

داستان از اونجایی شروع شد که یه روز صبح از خواب بیدار شدیم و دیدیم شما چهاردست  و پا داری میای تو حال و تا رسیدی تو حال خوابیدی و گریه و جیغ که دیدم نمیتونی رو پاهات حتی وایسی چه برسه که بخوای راه بری. نمیتونم بگم تا چه حد ترسیدم و من مثل شما جیغ میزدم و گریه میکردم  چون دور از جونت شده بودی عین فلج ها. سریع به باباحجت زنگ زدم و تا خودشو برسونه با بابایی زنگ زدم و بردیمت بیمارستان .اونجا جواب درست و حسابی نگرفتیم و بردیمت پیش یه متخصص چون دکتر حمید صبحها نیست. اون متخصص بعد کلی معاینه و زجر دادن شما نتونست جواب درست و درمون بهمون بده و فقط کلی عکس و آزمایش نوشت. منم تا عصر صبر کردم ببینم دکتر حمید چی میگه. دکتر حمیدم بعد کلی معاین...
14 آذر 1394
1